🔷دلنوشته🔷
در گرداب یاس
نوروز 1403 از راه رسید، اما بوی بهار و تازگی برای من رنگ باخته بود. هفتسین چیده شده بود، اما دلم هفتاد بار پژمردهتر از هر سال بود. عید برای بقیه معنای شادی و دورهمی داشت، اما برای من فقط یادآور یک چیز بود: کنکور. غولی بیرحم که هر لحظه به من نزدیکتر میشد و من هیچ سلاحی برای مقابله باهاش نداشتم.
روزها و شبها در اتاقم حبس شده بودم، غرق در کتابها و جزوههایی که مثل باتلاقی من رو بیشتر به ته میکشیدن. هر چی بیشتر تلاش میکردم، کمتر نتیجه میگرفتم. معدلم از چیزی که میخواستم خیلی پایینتر بود و هر تستی که میزدم، بیشتر من رو ناامید میکرد.
احساس میکردم توی یه چاه تاریک و عمیق گیر افتادم. هر چی دست و پا میزدم، بیشتر فرو میرفتم. صدای خندههای بقیه رو میشنیدم، اما خودم نمیتونستم بخندم. انگار یه دیوار شیشهای بین من و دنیای بیرون کشیده شده بود.
خانوادهام تمام تلاششون رو میکردن که من رو دلداری بدن، اما حرفهاشون مثل آبی بود که روی شن ریخته میشد. هیچکس نمیفهمید که توی دلم چی میگذره. هیچکس نمیفهمید که چقدر از خودم متنفر شدم.
بارقهای از امید: آشنایی با بنیاد شفیعی
توی همین روزهای تاریک و ناامیدی بود که به طور اتفاقی با بنیاد علمی و آموزشی شفیعی آشنا شدم. یکی از دوستام لینک یه سری از فیلمهای آموزشیشون رو برام فرستاد و گفت که رایگانه. اولش باورم نشد. فکر کردم حتماً یه کلکی توی کار هست. آخه مگه میشه کسی بیاد این همه زحمت بکشه و آموزشهای با کیفیت رو رایگان در اختیار بقیه بذاره؟
ولی با خودم گفتم: “چیزی رو از دست نمیدی، یه نگاهی بنداز.” و شروع کردم به دیدن فیلمها. و همون لحظه بود که یه اتفاق عجیب افتاد.
انگار یه دستی از آسمون اومد و من رو از اون چاه تاریک بیرون کشید. فیلمها خیلی خوب و روان بودن. انگار یه معلم دلسوز و مهربون داشت با حوصله تمام درسها رو برام توضیح میداد. فهمیدم که مشکل از درسها نیست، مشکل از روش خوندن من بوده. من داشتم اشتباه میرفتم.
بنیاد شفیعی فقط فیلم آموزشی نداشت. کلی مقاله و جزوه و نمونه سوال هم در اختیارمون گذاشته بود. یه عالمه مشاور تحصیلی هم بودن که به سوالاتمون جواب میدادن و بهمون انگیزه میدادن.
تغییر رویه: تولدی دوباره
با کمک بنیاد شفیعی، یاد گرفتم چطوری برنامهریزی کنم، چطوری تست بزنم، چطوری خلاصهنویسی کنم و چطوری استرسام رو کنترل کنم. یاد گرفتم که چطوری از وقتم به بهترین شکل ممکن استفاده کنم و چطوری به خودم باور داشته باشم.
نوروز 1403 دیگه اون نوروز غمانگیز نبود. به جای ناامیدی، پر از امید و انگیزه بودم. هر روز بیشتر از روز قبل درس میخوندم و هر روز بیشتر به هدفم نزدیک میشدم. دیگه احساس نمیکردم که دارم توی یه باتلاق فرو میرم. حالا احساس میکردم که دارم توی یه مسیر درست حرکت میکنم.
البته این به این معنی نبود که دیگه هیچ مشکلی نداشتم. روزهای سخت زیادی رو پشت سر گذاشتم. گاهی اوقات خسته میشدم، گاهی اوقات ناامید میشدم، اما هیچ وقت دست از تلاش برنداشتم. میدونستم که بنیاد شفیعی پشتمه و داره ازم حمایت میکنه. میدونستم که تنها نیستم.
لحظه موعود: رتبه سه رقمی و معدل درخشان
و بالاخره، روز موعود فرا رسید. روز اعلام نتایج کنکور. قلبم داشت از سینه بیرون میزد. با ترس و لرز وارد سایت شدم و کارنامهام رو دیدم. باورم نمیشد! رتبه سه رقمی! همون رتبهای که همیشه آرزوش رو داشتم.
اشک شوق از چشمام سرازیر شد. زنگ زدم به مادرم و خبر رو بهش دادم. صدای جیغ و دست زدنش رو از پشت تلفن میشنیدم. به خودم افتخار میکردم. به تلاشی که کرده بودم و به کمکی که از بنیاد شفیعی گرفته بودم.
چند هفته بعدش هم نوبت اعلام نتایج امتحانات نهایی رسید و اونجا هم یه سورپرایز دیگه منتظرم بود: معدل 19.43! انگار همهچیز داشت به بهترین شکل ممکن پیش میرفت. انگار تمام سختیهایی که کشیده بودم، بالاخره نتیجه داده بود.
پیامی از اعماق وجود
میخوام به همه کنکوریها بگم که هیچ وقت ناامید نشن. هیچ وقت فکر نکنن که نمیتونن. اگه من تونستم، شما هم میتونید. فقط کافیه بخواین و از منابع درست استفاده کنید. به خودتون باور داشته باشید و هیچ وقت دست از تلاش برندارید.
از بنیاد علمی و آموزشی شفیعی هم یه دنیا ممنونم. اگه کمکهای رایگان اونها نبود، شاید هیچ وقت نمیتونستم به این موفقیت برسم. اونها به من یاد دادن که هیچ چیز غیرممکن نیست و با تلاش و پشتکار میشه به هر چیزی رسید.
امیدوارم این دلنوشته بتونه بهتون انگیزه بده و بهتون یادآوری کنه که شما هم میتونید موفق بشید. فقط کافیه شروع کنید.
به امید موفقیت همه شما!